گرسنه چشم کجا سیر از نوال شود


که بر حریص لب نان لب سوال شود

به خار و خس نتوان سیر کرد آتش را


که حرص خواجه یکی صد ز جمع مال شود

ز خون صید حرم رنگ تیغ او نگرفت


کجا به گردن او خون من وبال شود

مریز آب رخ خود که در کنار محیط


صدف ز بی گهریها کف سوال شود

نرفت زنگ ملال از دلم به باده ناب


ز آب سبزه محال است پایمال شود

امیدها به خطش داشتم ندانستم


که روز من شب ازان عنبرین هلال شود

غرور حسن ز خط بیش شد که دارد یاد


که حاکم از رقم عزل مستمال شود

کسی که خیمه برون زد ز خویش چون مجنون


سیاه خیمه اش از دیده غزال شود

تأمل آینه فکر را کند روشن


که آب صائب از استادگی زلال شود